ساعت رهایی

فکر کن آدمی باشه که دوستش داری . دوست داشتن واقعی . 

لحظه هات از اسم و حضورش پر شده و انقدر خواستنی باشه که دلت بخواد توی یه صندوقچه ی آهنی قایمش کنی مبادا گم شه ! 

بعد 

کمی بعد 

وشاید خیلی بعد تر 

میفهمی که دلش به رفتنه

در بهترین شرایط ممکن که نه ناراحتی بوجود اومده باشه نه هیچ چیز دیگه .

 فقط فهمیده که باید بره تاحال بهتری داشته باشه .

اینجور وقتا میتونی بپیچی به دست و پاش ، مانع بشی، هزار و یک دلیل بیاری که نرفتنی بشه ، رژه برید روی اعصاب هم ، آخرش  از هم خسته بشین و هر کدوم از یه طرف راهتونو بکشید برید با قیافه ی حق به جانب که چرا یه ذره درکم نمیکنه

وته ته دلتون غصه رسوب کنه و هزار تا ای کاش  .....


یا میشه به همون اندازه که بودنش برات مهمه ، خوشحال بودنشم برات مهم باشه ، بغلش کنی ، چند بار دستتو بزنی روی شونه ش و بگی 

تو خوب باشی منم خوبم ...

یواشکی عطر تنش و به حافظه ت بسپری برای روزایی که قرار بود مبادا باشه .  

کمکش کنی جمع و جور بشه ، همه چیزو ببنده اضافه ها رو بریزه با ارزشها رو ببره .

خودت بدرقه ش کنی خودت پشت سرش آب بریزی خودت پشت سرش اشک بریزی

بذاری تمام کنه  

و خودت تمام شی 


رهات کرد که بره و تو هم رهاش کردی که راحت تر بره 

خوب رها کردن خودش یه تیکه ی مهم از دوست داشتنه . 


نظرات 4 + ارسال نظر
داوود پنج‌شنبه 22 مرداد 1394 ساعت 11:28

راحت نباید بره . مگر این که دیگه اون ادم اول , نباشه .

آره
راحت نباید بره

خاتون یکشنبه 4 مرداد 1394 ساعت 22:43 http://dordasttt.blog.ir/

خیلی سخته ، انگار ذره ذره جونت داره از بدنت خارج میشه. اگه آدمی باشی که همیشه خواسته محکم باشه زجر بیشتری میکشی.

همینطوره خاتون

هما پنج‌شنبه 1 مرداد 1394 ساعت 23:32

هرکسی داستان خودش را دارد
و فصه ی من هم از آنجا شروع شد که

دیر رسیدم!

دیر
حیف ....

ترنج پنج‌شنبه 1 مرداد 1394 ساعت 21:56

رها کردن و راحت گذاشتن شاید سخت ترین بخش دوست داشتن باشه...خیلی سخت

همینطوره

امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.