مرد بودن درد دارد


نمی توانست بنشیند و تکیه اش را به دیوار بدهد،حتی نمی توانست راه برود،روی شکمش دراز کشیده بود و می خندید.مادرش باد کولر را روی کمرش تنظیم کرده بود و به زخم های پشتش روغن زیتون می مالید و اشک می ریخت.انگشتان مادرش که می رفت روی ضربه های شلاق ؛ابروهایش را بهم گره میزد و به سختی می خندید.

گفتم :اگه دلت میخواد گریه کن..منم وقتایی که درد دارم اشک میریزم.

گفت:نمی تونم.نمیشه که واسه هر چیزی گریه کنم ..مرد درد رو باید قورت بده !

به بریدگی کوچک روی انگشتم نگاه میکنم که دیشب چقدر به خاطرش گریه کردم و دلم میخواست با بغض به همه نشانش بدهم .انگشت مجروحم را لا به لای دیگر انگشتانم مخفی میکنم .سعی میکنم لبخند بزنم و از اینکه زن هستم خوشحال باشم اینکه میتوانم برای هر چیز کوچکی گریه کنم و دردم را به زور خنده قورت ندهم خیلی خوشحالی دارد..خیلی.

 

نظرات 3 + ارسال نظر
پوپک چهارشنبه 21 مرداد 1394 ساعت 09:34

مردی که درد دارد همدرد میخواهد .
همدرد کنارش باشد ،
خودش از پس بقیه ماجرا بر می آید .

محمد سه‌شنبه 13 مرداد 1394 ساعت 17:04 http://nasimkoohsarph7.blogsky.com

سلام
جالب بود...
بله دیگه...مرد بودن درد و سختی داره...

شاد باشید...

سارا سه‌شنبه 13 مرداد 1394 ساعت 08:11 http://sj.mashhadi90@gmail.com

مرد برای هضم تنهایی هاش
گریه نمی کنه قدم میزنه!

امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.