هم‌خونه‌ش در رو باز کرد. منو که دید در رو بست. سعی کردم لبخند بزنم که دیرتر از اونی که فکر می‌کردم پوست‌م کش اومد. یه قدم رفتم جلوتر. صدای بحث کردن‌شون میومد.
- مگه نگفتم دیگه نیاد این‌جا؟ تو نمی‌دونی نامزدم ناراحت میشه؟
- نامزد نامزد. اون ده سال پیش بود دوس‌پسرا دخترا رو می‌گرفتن.
همسایه‌شون در رو باز کرد. با اخم نگاه‌م کرد که ینی شما؟ شاخه گل‌م رو نشون‌ش دادم. دمپایی جلوی در رو جفت کرد و رفت تو.

در باز شد. مهسا با موهای جمع شده بالای سرش. گوشاش سرخ شده بودن. یه نگاه کرد به راهرو. روی نوک پنجه بلند شد و گونه‌م رو بوسید. گفت میشه پایین منتظرم وایسی؟ سر تکون دادم و روی پاشنه چرخیدم که برم. داشت در رو می‌بست که یادم افتاد گل رو ندادم به‌ش. صداش زدم و گل رو گرفتم سمت‌ش. دندونای سفید بیشتری از بین لب‌هاش معلوم شد. گرفت‌ش نزدیک بینی‌ش و عمیق نفس کشید. می‌دونستم بوی خوبی نمیده ولی ذوق کرد و گفت چه خوبه. برم حاضر شم بیام. در رو بست. 

رفتم سمت راه‌پله. لامپ‌ها خراب بودن. چراغ گوشی رو روشن کردم و آروم پایین رفتم. دم در گوشی‌م خاموش شد. به ماشین‌ی که جلوی در تو خیابون پارک کرده بود تکیه دادم. یه نخ سیگار از پاکت توی جیب پیرهن‌م در آوردم. فندک که روشن شد یادم افتاد مهسا از بوی سیگار بدش میاد. گاز فندک داشت تموم می‌شد. به این فکر کردم که حاضر شدن‌ش حداقل نیم ساعت طول می‌کشید. روشن‌ش کردم. داشتم حساب می‌کردم اگه تا دکه‌ی سر خیابون برم و برگردم حدود پونزده دقیقه از نیم ساعت‌م می‌گذره. راه افتادم و طوری که پام از لبه‌ی سنگ‌فرش‌ها بیرون نزنه قدم برداشتم.

نظرات 0 + ارسال نظر
امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.