دندانپزشک سرخود!

چندسال پیش یکبار به آرایشگرم گفتم چرا آرایشگاه را نمیبری توی ساختمانی که دندانپزشک هم داشته باشد؟

چشم هایی که به دلیل داشتن چندین قلم لوازم آرایشی در حالت عادی هم غیر عادی جلوه میکرد، به قاعده ی چشم یک قورباغه درشت شد و لبهای برجسته اش به تعجب باز شد و با صوت وا شروع کرد به تقریر عبارت "آرایشگاه و دندونپزشکی چه ربطی بهم داره؟".

بهش گفتم بس که موقع بنداندازی درد میکشم و دندان هام را بهم فشار میدهم گمان میکنم یکی از همین روزها و زیر دستش دندان هام بشکند و چه بهتر که دکتر نزدیک باشد، شاید بتواند دندان شکسته را پیوند دهد....

آن روزها خیلی جوان بودم، تنها دردی که می کشیدم در پی عبارت "بکش و خوشگلم کن" بود که خدا وکیلی به جان هم می خریدمش اما در همان حوالی نگران دندان های صدفی و سفیدم نیز بودم!

امروز که تلفنم تمام شد، یعنی به جبر محیط کار و از ترس نگاه های موشکافانه ی همکاران قطعش کردم، احساس درد عجیبی توی دهانم داشتم، بعد از کمی تمرکز متوجه شدم تمام طول مکالمه و پس از آن را به فشردن دندان هام به هم مشغول بودم!

راستش را بخواهید فکر می کنم باید یک دندانپزشک همراه استخدام کنم!

کرم گفت : وقت جدایی شده رفیق؟

گفتم:ببین ،تا بوده همین بوده .تا حالا هیشکی تا آخره آخرش با اونی که دوسش داره یا بهش عادت کرده نمونده.همیشه یه مشکلاتی پیش میاد که باعث جدایی میشه..می فهمی که؟

کرم گفت :سعی میکنم بفهمم

گفتم:بعضی ها  تو اوج دوستی و علاقه باعث زجر کشیدن آدم میشن .بعد یه جایی میرسه طرف از زجر کشیدن خسته میشه فکر چاره می افته می فهمی که؟

منشی گفت :نفر بعدی شمایید

کرم گفت:چرا اینقد یه دفعه یی؟ کمی مهلت میدادی لعنتی.بهت یاد ندادن به کسایی که دوستت دارن فرصت جبران بدی؟

منشی گفت:خانوم نوبت شماست

کرم گفت:راستی راستی وقت جدایی شده رفیق؟

گفتم:ببخشید میشه نوبتمو بزارید ماه دیگه؟اخه خیلی سخته یه دفعه بکنمش و بندازمش دور

منشی گفت :نفر بعدی

کرم گفت:قربون مرام و دندونای خرابت رفیق

!به یک اتفاق خوب جهت افتادن نیازمندیم!

- به اتفاق های خوبی که ممکنه برات توو  آینده بیفته فکر کن...

+ آینده؟ آینده اگه قرار باشه بهتر از امروز باشه نهایتش می خواد مثل دیروز یا دو روز پیش یا اصلاً دو سال پیش بشه! مشکل اینجاست همه ی اینها هم روزای گندی بودن!


* برشی از نمایشنامه"قراری به وقت خاموشی" / علی رضائیان

* این وبلاگ "نوشته های زنده یک مُرده" ترکید، از این به بعد اینجا (روشنا) می نویسم!!

اگه صبر هم جایزه‌ی جهانی داشت مطمئنا مال من می‌بود. کی می‌تونه انقد زیاد جلوی وسوسه‌ی گرفتن دستات مقاومت کنه؟

برگرد تنهاتر نکن تنهای خود را

دلتنگتر از من و نفس هایم، برای صدا و هوای تو کسی نیست!
شرافتم را گرو میگذارم، بی سرو سامان تر از خانه ی تو روح مشوش من است!
بیا مرا جمع و جور کن که نبودنت همچون بمب هسته ای مرا از هم پاشانیده!
بی سرزمین تر از باد آوای بی صدای من است که به گوش تو نمیرسد!
و بی پناه تر از قاصدک روح سرگردان من است که آزمند روزی ست که در گوشش آرزوهایت را بخوانی تا صاعقه وار اعجاز کند و برآوردشان!
بیا خدای من
برگرد به معبدت
همچون نگهبان پیر دیری دور
باور کن تنها بنده ات منم
برگرد به معبد آغوشم