نمی توانست بنشیند و تکیه اش را به دیوار بدهد،حتی نمی توانست راه
برود،روی شکمش دراز کشیده بود و می خندید.مادرش باد کولر را روی کمرش تنظیم کرده بود و به زخم های پشتش روغن
زیتون می مالید و اشک می ریخت.انگشتان مادرش که می رفت روی ضربه های شلاق
؛ابروهایش را بهم گره میزد و به سختی می خندید.
گفتم :اگه دلت میخواد گریه کن..منم وقتایی که درد دارم اشک میریزم.
گفت:نمی تونم.نمیشه که واسه هر چیزی گریه کنم ..مرد درد رو باید قورت بده !
به بریدگی کوچک روی انگشتم نگاه میکنم که دیشب چقدر به خاطرش گریه کردم و دلم میخواست با بغض به همه نشانش بدهم .انگشت مجروحم را لا به لای دیگر انگشتانم مخفی میکنم .سعی میکنم لبخند بزنم و از اینکه زن هستم خوشحال باشم اینکه میتوانم برای هر چیز کوچکی گریه کنم و دردم را به زور خنده قورت ندهم خیلی خوشحالی دارد..خیلی.
مردی که درد دارد همدرد میخواهد .
همدرد کنارش باشد ،
خودش از پس بقیه ماجرا بر می آید .
سلام
جالب بود...
بله دیگه...مرد بودن درد و سختی داره...
شاد باشید...
مرد برای هضم تنهایی هاش
گریه نمی کنه قدم میزنه!